مهراد فرشته منمهراد فرشته من، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان سعیده

یه روز متفاوت

سلام به عشق زندگیم مهراد پسرم امروز صبح ساعت 10 از خواب پا شدی البته با هم تو رختخواب بودیم، کلی با خودت مشغول بازی بودی منم هی خودمو میزدم بخواب شاید خوابت ببره ولی فایده نداشت. به سقف و گوشه هایه دیوار علاقه خاصی داری بعضی اوقات که به سقف خیره میشی و با خودت (اوووووووو اوووووووووو) میکنی و میخندی یه لحظه شک میکنم و فکر میکنم واقعا چیز خاصی رو سقفه که نظرتو جلب کرده، سرمو میارم بالا و میبینم نه خیر آقا با خودشون حال میکنن چیزی نیست رو سقف خلاصه امروز صبحم به مدت 1ساعت به دیوار و سقف نیگاه میکردی و میخندیدی و صدا در میاوردی، منم تو خواب بیداری هی قربون صدقت میرفتم به نیمرخت خیره میشدم و دلم آب میشد، صدایه نازتو میشنیدم و دلم غش میرفت&n...
13 مهر 1392

بازم یه پنجشنبه قشنگ دیگهه:)

سلام به یدونه پسرم، عشق زندگیم ،مهرادم امروز 5شنبه است ، 31 مرداد . امروز شصت و دومین روزیه که از بهشت قدم رو چشممون گذاشتی و زمینی شدی قبلا روزایه هفته همش یکرنگ بود برام ولی از دو ماه پیش همه چی فرق کرده ، رنگی شدهههههههههه از روزی که اومدی وقتم کاملا پر شده، دیگه رفیق روز و شب هم هستیم ، با هم میخوابیم با هم پا میشیم با هم میخندیم و بعضی وقتام که گریه میکنی منم باهات گریه میکنم ، آخه طاقت گریه هاتو ندارم عزیزم روزایه قشنگیه ، تازگیا باهم صحبتم میکنیم برام میخندی و دل من غش و ضعف میره خنده هات خیلی قشنگه مهرادم، وقتی میگی (گ) و چشات رو گرد میکنی تو چشمایه من زل میزنی و میخندی قشنگترین لحظه هایه زندگی منه ، تازه زبونتم در میاری...
31 مرداد 1392

پایان یا شروعععععععععع؟

سلام به پسرم و عشق زندگیمممممممم عزیزم 9 ماه تموم شد و تا چند ساعت دیگه میپری بغل منو بابایی آخ قربون تکونات برممممم، دلم برا تک تک ثانیه هاش تنگ میشه ولی خب به جاش یه اقا پسر خوشمل و مامانی رو بغل میکنم این 9ماه که خیلی پسره گل وخوبی بودی ایشالا بیرونم که اومدی همونطوری باش دیگه ساعت داره 7 میشه و دکترمون منتظر تا پسر خوشکل ما رو بیارش بغلمون و به قول بابایی از زندان نجاتت بده امیدوارم مامان و بابایه خوبی برات باشیم عشقممممممم دعایه من سلامتیه گل خوشگلم و فرشته کوچولومههههههه ...
30 خرداد 1392

کمتر از32 ساعت مونده تا بغل کردن پسر تپلیممم

سلام به گل پسر مامانی دیروز دوشنبه سونو رفتیم ، ماشالا 1000 ماشالا دیگه خوب بزرگ شدی و داری آماده میشی بپری بغل مامانی دیگه دکتر که دستگاه سونوشو رو شکمم میکشید دردت میگرفت و تا 3ساعت بعد همش خودتو اینور و اونور قلمبه میکردی ماشالاتپلیم شدیااااا 3700 وزنت بود جیگرتو بخورممم من در مورد موقعیتتم از دکتر پرسیدم گفت با پاست، گفتم اینو میدونم . میخوام بدونم سرش زیره دنده راستمه ؟ گفت چه فرقی داره؟ گفتم میخوام بدونممممم! دکترم گفت بله خانوم هههههه دیدی درست تشخیص دادم بعدش سونو رو بردم پیش دکتر عجمی و منشیش نشونش داد و گفت دکتر گفته واستین تاریخ رو مشخص کنیممممممم منم پریدم وسط و گفتم نههه باشه فردا میایم الان آمادگیشو ندارم و خلاصه از م...
29 خرداد 1392

38هفته و 3روز

سلام عزیز دل مامان دیگه شمارش معکوس شروع شده برا بغل کردن نینی خوشکل الان ساعت سه و نیم صبحه، من و بابایی نخوابیدیم هنوز . بابایی داره اخبار انتخابات رو دنبال میکنه منم دارم دنبال اسم برات میگردم عشقم انتخاب اسم خیلی سختهههههههههه، نمیدونم میترسم چه اسمی دوست داری عزیزم؟ از همون اول برات اسم انتخاب کردما ولی الان دو دل شدم، میخوام یه انتخاب خوب داشته باشم باسه پسر گلم دیگه آخرین شنبه ایه که تو دله مامانی هستیااااا، قربونت برم دیشب داشتی تکون میخوردی کلی ازت فیلم گرفتم عزیزم که بعدا ببینیم با هم و برات خاطرات کوچولوییت بازسازی بشه ، البته نمیدونم این دوران یادت می مونه یا نه؟!!! امروز عصر مادرجون اومد خونمون، طفلی پاش خیلی د...
25 خرداد 1392

ورود به هفته 39

سلام عزیز مامانی، پسر بلا دیروز رفتیم دکتز، بعد معاینات معمول از دکتر برایه تاریخ زایمان پرسیدم و دکتر گفت فعلا پسرتون قصد اومدن نداره آفرین پسر گلم عجله نکن ما منتظرتیم بالاخره دکتر گفت هفته دیگه بیاین مطب تا ببینیم چکار باید کنیم، منم به دکتر گفتم حالا که میخوایم واستیم تا 1تیر منتظر بمونیم و دکترم گفت اگه شرایط خوب بود حتماااااااا عزیزم الان ساعت نزدیک 3نصفه شبه، من برم لالا که شونم درد گرفته و خسته شدم فقط یادت نره مامانی خیلی دوست داره پس محکم بغلم کن ...
23 خرداد 1392