مهراد فرشته منمهراد فرشته من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

عشق مامان سعیده

این روزا آرزوم سلامتی فرشته کوچولومه

سلام عزیز مامانی، گل پسرم ، نانازجیگر طلاااااااااا پسرنازم حرکتات ماشالا خوب قوی شده، مخصوصا بعد غذا خوردن و هندونه خوردن همچین اینور اونور میری که از رو لباسم معلوم میشه حرکتات عزیز دلم روزایه سخت ولی قشنگیهههه، اول از قشنگیاش بگم :کاملا حست میکنم، از اونجایی سرت بالاست و پاهات پایینه گاهی حتی حرکت انگشتایه پاتم زیره دلم حس میکنم. گاهی اوقات که خونه مادر جونیم صبا میاد کنارم میشینه و هی میگی آخی چقدر بزرگ شده بعضی وقتام که تکون میخوری دستشو میزاره روتو حست میکنه اما باباییییییی، چند بار تا حالا چاقو آورده و میگه دیگه طاقت ندارم میخوام ببینمت بابایی، میگه میخوام بیارمت  بیرون گاهیم خودکار دستش میگیره شروع میکنه به عکستو رو شکمم...
14 خرداد 1392

برات فرش خریدیم مامانی

سلاممممممممممم نصفه صفحه نوشتم یهو پاک شد خب بیخیال،چطوری فرشته کوچولویه من؟دیشب لباسم کم بود انگار سرما خوردم یکم، از صبح همش قلمبه میشدی زیره دنده سمته راستم ولی عصری که خوابیدم بهتر شدم گلم. امشب با بابایی رفتیم برا اتاقت فرش خریدیم البته انتخاب خیلی سخت بود و به اصرار فروشنده 2تا طرح آوردیم خونه تا از بینش انتخاب کنبم، یکی لوک خوش شانس یکی هم عصر یخبندان، خیلی سخته انتخاب عزیزم احتمال زیاد همو عصر یخبدان رو بگیریم خوشخوابتم سفارش دادیم تا چند روز دیگه میاد. تا چند روز دیگه اتاقت کامل میشهه مامانی فکر کنم بدنیا بیای سمت راسته شکمم پوستش آویزون شه چون شما همش اون ور قلمبه ایو کش میای حرکتاتم که خوب محکم شده میزاری منو رو وی...
25 ارديبهشت 1392

اولین دیدار نینی خوشمله تو سال جدید و به صورت سه بعدی

سلام به نینی خوشمله خودم عزیزممممم امروز منو بابایی نوبت سونو داشتیم ساعت 11 صبح.اینبار به موقع رفتیم تو مطب دکترم به جز ما یه مامان بابایه دیگه هم بودن، وای همینکه رفتیم تو اتاق ضربان قلبم زد بالا ،بدنم یخ شده بود همش میترسیدم یه چیزی بهم بگه آقایه دکتر البته بگم قبل اینکه از خونه راه بیفتیم یه بستنی مگنومم خوردیم تازشم کلی دل بابایی رو سوزوندیم و بهش بستنی ندادیم بهش میگفتم منم مجبورم بخورم تا نینی تکون بخوره خلاصههههههه رفتیم تو اتاق آقایه دکتر اولین لحظه که عکستون دیده شد دستتو داشتی میخوردی نانازم دکتر خیلی صحبت نمیکرد منو بابایی هم ساکت بودیم که کارشو خوب انجام بده تا اینکه ازش پرسیدم اعضایه داخلیم میشه چک کرد ؟ آقایه دکتر گ...
11 ارديبهشت 1392

سونو سه بعدی میخایم بریم آخ جون

سلام به نینی خوشملم عزیزم الان 31 هفته منو شما با همیم عزیزم، لگدات قوی شده مامانی دیشب دست بابایی رو شکمم بود همچین لگدی زدی که بابایی تعجب کرد و کلی تشویقت کرد منو بابایی خیلی دوست داریم ببینیمت برا همین به منشی دکتر سونو سه بعدی یه هفتست گیر دادیم تا بالاخره فردا جمعه 7 اردیبهشت بهمون وقت داد. هوراااااااااااااااااا عزیزم لحظه شماری میکنم برا دیدنت فرشته کوچولوم یادت نرههههههه مامانی خیلی دوست داره و بدون تو نمیتونه زندگی کنه پس محکم مامانیو بچسب و ازش جدا نشو یه بوس گنده برا نینی خوشمله خودم ...
5 ارديبهشت 1392

معذرت میخوام عزیزم اینقد دیر دارم برات مینویسم

سلام سلام 100 تا سلام به نینیگولویه ناز مامان و بابایی خوبی جیگرم؟ امروز وارده هفته 30 شدیم و تو جینگیله ناز حسابی هوایه مامانی رو داری عسلکم خببببببب حسابی تو دل مامانی بزرگ شدی و شکم مامانی رو قلمبه دادی بیرون عزیزم ببخشید که دیر اومدم تو وبلاگت و برات نوشتم حالا میرم و ادامه مطالبی که یادمه از هفته 20 به بعد رو برات مینویسم عشقمممممممممم فقططططططططط یادت نره مامانی بدون تو نمیتونه نفس بکشه این 8-10 هفته آخرم نینی خوبی باش و محکم به مامانی بچسب دوست دارم عزیزکم ...
26 فروردين 1392

عزیزه مامان وارده هفته 20 شد

سلام به نینی توچولویه خودم، خوبی مامانی؟ دلم برات یه ریزه شده نی نی جونم ، به بابابیی میگم بیا بریم سونو نی نی رو ببینیم آخه میخام رنگی ببینمت مامانی 8 ام نوبت دکتر داشتیم 3تایی رفتیم پیشه دکتر، برا اولین بار صدا قلبتو تو مطب دکتر شنیدیم وای باورم نمیشد یه قلبه کوچولو دیگه هم داره تو وجوده من میتپهههه ، کلی حال کردیم منو بابایی با صدایه قلبه کوچیکت ایشالا همیشه قلبه مهربونت بتپه عزیزه دلم بعدش دکتر ازم خواست برم رو وزنه ، همینکه وزن مو دید گفت خانوم به خودت نمیرسی؟ این سوال پرسیدن همینو درد دل بابایی شروع شد : آقایه دکتر غذا خوب نمیخوره ، همه وقتش سره کاره و... دکترم شروع کرد به نصیحت : خانوم باید صبحونه روکامل و متنوع بخوری ...
29 اسفند 1391