یه خبر جدید
سلام عزیزمممممممم دیروز یه نی نی توچولو به خانواده بابایی اضافه شد، یه پسمللللل اونم از نوع سحر خیزش ساعت 6 صبح بدنیا اومد.
عمه جونت نی نی دار شد و شما پسر عمه دار شدیالبته من نمیدونستم این خبر مهم رو تا اینکه ساعت 11 صبح مامان بابایی به گوشیم زنگ زد و من چون جلسه بودم متوجه نشدم ، وقتی گوشیمو دیدم بعد جلسه یه اس ام اس داشتم از باباجونت که نوشته بود زندایی به حمیده زنگ بزن با اینکه میدونستم همین روزا نی نی شون بدنیا میاد ولی خیلی هیجان زده شدم سریع با مامان بزرگت تماس گرفتم و تبریک گفتم ، اینم بگم مامانی که همش بغض تو گلوم بود دوست داشتم این خبر برا من بود و نی نی نازه من هم بدنیا میومد و دل همه رو میبرد ناناز مامان خیلی دوست دارممممممممم یادت نره یه موقع
اینم بگم که ظهر خونه مادرجون ناهار دعوت بودیم بابایی همینکه اومد سرشو آورد نزدیکت و بهت مژده داد که پسر عمت بدنیا اومده و وقتی شما هم بدنیا اومدی میتونین کلی با هم بازی کنین
عصر شیرینی خریدیم و رفتیم دیدن نینی کوچولویه عمه ، با مزه بود همش شیر میخورد،من اصلا نتونستم ببینمش درست و حسابی.. اسمش رو پرهام گداشتن ، پرهام کوچولووو زمینی شدنت مبارک
امشب هم بعد دفتر منو بابایی و زندایی و صبا رفتیم بالاخره یه لباس بافت برا من خریدیم ، هر چی میپوشیدم تنگم بود تا یدونه ساده پیدا کردیم آخرش!!!!
بعدشم 3تایی رفتیم خونه عمه جونت تا بابایی هم آبجی شو نینی شونو ببینه ، کلی پیش هم نشستیم.
پرهام کوچولو آروم بود بیشترش بقیه ش هم بغل باباییش بود و غرغر میکرد
آره نینی جونم تا دیروز یه همبازی داشتی اونور که اونم زمینی شددددد
مراقب خودت باش عشقمم ، مامان و بابا خیلی دوست دارن
منتظرتیم مامانییییی فقط یادت نره محکم به مامانی بچسب که طاقت دوریتو یه لحظه هم ندارم