واکسن 4ماهگی با تاخیر
امروز 4ماه و 11 روزته عزیزم، روز 30 مهر نوبت واکسنه 4ماهگیت بود که متاسفانه همون روز سرماخوردی و بردیمت دکتر، آقایه دکتر گفت بزارین خوب شه بعد واسه واکسن ببرینش.من و شما سرماخورده بودیم و شما سرفه میکردی و هی دماغت میگرفت، شبا نمیتونستی راحت بخوابی و هی بیدار میشدی تازه شیرم خیلی کم میخوردی یعنی تا میخواستی شیر بخوری میدیدی دماغت کیپه عصبانی میشدی و نمیخوردی دیگه و من و بابایی رو خیلی نگران میکردی طوری که من برات تو شیشه شیر میدوشیدم و با شیشه میدادیم بهت ، بعد چهار پنج روز خوب شدی و بالاخره شنبه 11 آبان رفتیم برا زدن واسکنننننننن
این دفعه موقع واکسن زدن کلی خانوم کارآموز بالا سرت اومدن و شما در حالی که خانوم دکتر واکسن رو آماده میکرد و بابایی پات رو چسبیده بود به تک تک خانوما نگاه میکردی و میخندیدی براشون و فقط موقعی سوزن رفت تو پات یه جیغ کشیدی و دوباره خندیدی و دل همه رو بردی اومدیم خونه قطره استامینوفن دادم بهت ولی شما دردات کم کم شروع شد و شروع کردی به نق و نوق، تا ساعت 2که خوابت برد من از کت و کول افتادم ، تازه خوابتم نصفه نیمه بود هی پا میشدی و گریه میکردی ، تب داشتی هر 4 ساعت استامینوفن میدادم بهت که تبت بیاد پایین ، خلاصه تبت اومد پایین و خوابیدییییی .
عصر که پا شدی حالت بهتر بود و با دایی و مادرجون خونه دایی سعید رفتیم، اونجا کلی دایی سعید و صبا و تینا باهات بازی کردن و شما هم هی غان و قون میکردی و میخندیدی
بعد از خونه دایی سعید رفتیم خونه مامانی و کلی خوشحالشون کردیم، عمو محمد وقتی اومد خونه و دید ما اونجاییم گفت بهترین شیرینی که میتونستین به من بدین دیدن مهراد بوده و کلی بغل و بوست کرد.
الان که دارم مینویسم داری غر غر میکنی و من بایید عوضت کنم و حاضر شیم بریم مهمونی مکه ای دایی بابایی ، بدو حاضر شیممممممم