زندگی با مهراد
به قول بابایی: سلام خوبییییی
امروز 4ماه و 8روزته عزیزم، از چند روز مونده بود که 4ماهت کامل بشه خلقیاتت تغییر کرد البته تغییر مثبت
حالا دیگه شبا کامل میخوابی، در طول روز رو تخت تنها می مونی و با خودت بازی میکنی ، دستات رو تو دهنت میکنی و میخوری تازهههههه هر چیم جلو دستت بیاد میکنی تو دهنت میخواد پتوت باشه یا لباسات یا هر چیزه دیگه دوست داری باهات بازی کنیم، همش صحبت میکنی و لبخند میزنی ، عاشق اینی که بابایی زیر بغلت رو بگیره و شروع کنی به راه رفتن تازه قدمم برمیداری مثلا با بابایی میرین نون و سبزی میخرین و میارین تا من براتونم آش درست کنم، اینقدرم چهرت جدی میشه موقع راه رفتن که انگار داری یه کار علمی با دقت 99% انجام میدی خلاصه بگممممم دل منو بابایی رو با کارات آب میکنی هیچ وقت تو تخیلاتم هم نمیگنجید یه روز یه پسر ناز داشته باشم که تازه اینقدرم دوستش داشته باشم، وقتی تو چشام نیگاه میکنی و منتظر میشی نازت کنم تا برام ناز کنی و لبخند بزنی وقتی داری شیر میخوری و چشات رو از چشم من برنمیداری تو چشمات یه برق خاصیه ، بعضی وقتام یه لبخندایه ریزی برام میای که همزمان شیر از گوشه لبات لبریز میشه لحظات شیرینیههههههه ، هر دفعه نیگات میکنم کلی خدا رو شکر میکنم که مارو مسئوله مراقبت از یه فرشته اش کرده خدا جون به خاطر این جمع سه نفری ازت ممنونیم خداجون این لبخندا رو برامون نیگه دارررررررر